سرد است روزگار من و روزگار سرد
سرد است دست و دل، دل و دستم به کار سرد
با کمال تأسف شاعر، ادیب و پژوهشگر نامدار روزگار ما و استاد بازنشستهٔ دانشگاه تهران، دکتر مظاهر مصفا چهارشنبه ۸ آبان ماه درگذشت.
به گزارش پایگاه خبری ورامین تدبیر ، دکتر مظاهر مصفا، شاعر، استاد دانشگاه و مصحح برجسته آثار ادبیات فارسی، چهارشنبه هشتم آبان دارفانی را وداع گفت.
او سالهای متمادی بهعنوان استادتمام زبان و ادبیات فارسی در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و دورههای دکترای دانشگاه آزاد مشغول به تدریس بود.
مظاهر مصفا (داماد ارشد مرحوم استاد سید کریم امیری فیروزکوهی) در سال ۱۳۱۱ خورشیدی در اراک و در خانوادهای با اصلیت تفرشی بهدنیا آمد. او ابتدا در دانشسرای عالی به تحصیل رشته ادبیات پرداخت و دکتری خود را از دانشگاه تهران دریافت کرد. تز دکترای مصفا زیر نظر استاد بدیعالزمان فروزانفر با عنوان «تحول قصیده در ایران» ارائه شد.
استاد مصفا یکی از قصیدهسرایان شاخص زبان فارسی در دوره معاصر بهشمار میآید که چند مجموعه شعر از این استاد ادبیات فارسی بهچاپ رسیده است که از آن میان میتوان به «ده فریاد»، «سی سخن»، «توفان خشم»، «سپیدنامه» و «سیپاره» اشاره کرد.
تصحیح «دیوان سنایی»، «کلیات سعدی» ،«دیوان ابوتراب فرقتی کاشانی»، «مجمعالفصحاء از رضاقلیخانی هدایت»، «دیوان نزاری قهستانی» و«جوامعالحکایات عوفی» از جمله آثار پژوهشی و ادبی دکتر مظاهر مصفا است.
علی مصفا (بازیگر سینما)، یکی از ۴ فرزند زندگی مشترک استاد مظاهر مصفا و دکتر امیربانو کریمی (دختر استاد امیری فیروزکوهی) است.فرزند دیگر وی دکتر امیر اسماعیل مصفا استاد دانشگاه صنعتی شریف، گلزار مصفا است.
پیکر این استاد نامی و چهره ماندگار ادب پارسی امروز جمعه دهم آبان، در شهرستان تفرش به خاک سپرده خواهد شد.
پایگاه خبری ورامین تدبیر درگذشت استاد مظاهر مصفا را به خانوادهٔ محترم ایشان، پژوهشگران، سخنسنجان و دوستداران زبان فارسی تسلیت میگوییم.
قصیده پرعظمت “هیچ” از اشعار ماندگار و مشهور اوست:
مردی ز شهر هرگزم از روزگارِ هیچ
جان از نِتاجِ هرگز و تن از تبارِ هیچ
از شهر بیکرانهی هرگز رسیدهام
تا رخت خویش باز کنم در دیارِ هیچ
از کوره راهِ هرگز و هیچم مسافری
در دست، خونِ هرگز و درپای، خارِ هیچ
در دل، امیدِ سرد و به سر آرزوی خام
در دیده اشکِ شاید و بر دوش، بارِ هیچ
در کام، حرفِ بوک و به لب، قصهی مگر
بر جبهه، نقشِ کاش و به چهره، نگارِ هیچ
دنبال آب زندگی از چشمهسارِ مرگ
جویای نخلِ مردمی از جویبارِ هیچ
دست از کنار شسته، نشسته میانِ موج
پا بر سرِ جهان، زده سر بر کنارِ هیچ
دیوانه ی خِرَدْوَر و فرزانهی جهول
عقلآفرینِ دشتِ جنون، هوشیارِ هیچ
با عزّ اقتدار و به پابندِ ذُلّ و ضعف
با حکمِ اختیار و به دست اختیارِ هیچ
هم خود کتابِ عبرت و هم اعتبارجوی
از دفترِ زمانهی بیاعتبارِ هیچ
چندی عبث نهاده قدم در ره خیال
یک چند خیره کوفته سر بر جدارِ هیچ
عمری فشانده اشکِ هنر پیش پای خلق
یعنی که کرده گوهر خود را نثارِ هیچ
قاف آرزوی باطلم از دشت پُر غُراب
سیمرغْ جوی غافلم از کوهسارِ هیچ
گم کرده راه پیکیام از شهر بی نشان
پیغام پُر ز پوچ رسانم به یارِ هیچ
صراف سرنوشتم و سنجم بهای خاک
نقاد بادسنجم و گیرم عیارِ هیچ
بیع وشَرای خونم و بَیاع داغ و درد
با زارگانِ مرگم و گوهرشمارِ هیچ
جنسِ همهزیانم و سودای هیچْ سود
سوداگر خیالم و سرمایه دارِ هیچ
گنجینهی دریغم و ویرانهی فسوس
اندوهگین بیهده افسوسخوارِ هیچ
آیای بیجوابم و امای بیدلیل
گفتار پوچ گونه و پندار وارِ هیچ
نا پایدار کوهم و بر جای مانده سیل
گردون نورد گردم و گردون سپارِ هیچ
پرگار سرنگونم و عمری به پای سر
بر گرد خویش دور زده در مدارِ هیچ
عزلت نشین خانهی بیآسمانهام
محنت گزین بی در و پیکر حصارِ هیچ
اندیشهی محالم و سودای باطلم
معنیترازِ صورت و صورت نگارِ هیچ
در وادی فریبم و لب تشنهی سراب
در خانهی دروغم وچشم انتظارِ هیچ
بد نامی حیاتم و بر صفحهی زمان
با خون خود نگاشتهام یادگارِ هیچ
محکوم بیگناهم و معصوم بیپناه
مظلوم بیتظلم و مصلوب وارِ هیچ
دردم از اینکه تافتهام از امیدِ سرد
داغم از اینکه سوختهام در شرارِ هیچ
کس خواستار هرگز، هرگز شنیدهاید؟
یا هیچ دیدهاید کسی دوستدارِ هیچ؟
آن هیچ کس که هرگز نشنیدهای منم
هم دوستدار هرگز و هم خواستارِ هیچ.